امروز باران بارید دلم می خواست بپرم بیرون و تا اخر دنیا راه برم اینقد راه برم تا کف پاهام تاول بزنه و خون بیا د چه ظالم شدم حتی در حق خودم هم دارم جفا می کنم نمی دونم چی ارومم میکنه دلم چی می خواد درستی کارم را چه کسی باید تایید کنه و نادرستی ان را چه کسی چقد دیوانه ام از کاه کوچکی کوه می سازم وای خدای من بدادم برس هر انچه را که خیر است بدرقه راه فردایم کن من مانده ام در این تردید
انتظارم به پایان رسیدمن فارغ شدم نوزاد من بالاخره چشم باز کرد و من بعد از سالها دویدن زحماتم نتیجه داد دیروز داستانم را برای ناشری که سالها بدنبالش بودم ایمیل کردم این خوشحالی داره دیگه مگه نع من که خوشحالم و خبر دوم دارم کارم رو عوض می کنم اینبار بدون اینکه تکه ایی از دلم را جا بگذارم می روم ،می روم تا روز ی دگر را اغاز کنم روزی بدون دلواپسی روزی بدون هراس روزی بدون نگاههای هرزه کسی که بدنبال تصاحب من نی نی چشمانش به سرخی غروب شباهت پیدا کرده است چقد من گستاخ شده ام بی پرده حرف می زنم راه می روم نفس می کشم من داغونش نکردم من دلش را نبردم من مقصر نیستم خودش هم خوب می داند بخدا قصدم دل شکستن نیست و نبودم ما نمی توانستیم تیکه های مناسبی برای هم باشیم قبول کن که همیشه یکی از دانه های این پازل گم می شد و ما برای پیدا کردنش با بچگی خودمان روز را به شب می دوختیم و عقلمان را جایی گرو می گذاشتیم تا دخالتی در بحثهای الکی ما نداشته باشد من صبورم و ساده اما نع انقدر ها که بتوانم در برابر بی قیدی و بی مسولیتی تو دوام بیاورم قبول کن که گاهی بهای دل را باید با بی دلی پرداخت کرد حالا بهتر از تمام روزهای نیامده است تا وارثانمان هزار و یک نفرین نثار روحمان کنند بجای فاتحه .من از این لعن و نفرینها می ترسم.کاش قبول کنی که من مقصر حال خرابت نیستم تنها خودت با اعمالت من و هر چه را که می خواستی از دست دادی حالا برای این مرثیه شمعی روشن کن و مویه ایی سر بده تا بلکه عبرت شود برایت می دانم که من و تو دوباره زندگی خواهیم کرد اما تا باز این خاطره از یاد رود زمان می برد شاید زمان فراموشی برای تو از همین امروز شروع شده که بامن دعوا کردی و بی بهانه رفتی و خودت را در شلوغی پیاده رو ها گم کردی اما من نع مطمئن باش که دلم هیچ زمان بهانه دلت را نخواهد گرفت این را به خودم قول داده ام.بغض دارم برای گریستن محتاج شانه هایت هستم کسی نیست تا ساعتی شانه هایش را بدون منت بر من ببخشایید.
پرواز به غیر از بال اسمان می خواهد تو اسمانم شو من تا ابد پرواز خواهم کرد ...........
تو زنبیل بودی
دلم سیب سرخ
ولی سیب پلاسید زود
تو یک کاسه ی اصل چینی
دلم آش داغ
دلم توی ظرف تو ماسید زود
تو یک پنجره رو به باران ،دلم افتاب
ولی پنجره بی هوا بسته شد
تو خاک و تو ریشه
دلم مثل اب
ولی ریشه از آب هم خسته شد
تو یک کاغذ تا نخورده
سفید سفید
دلم خود نویس نوشتم خودم را برایت ولی
ببین کاغذ تو به اخر رسید
امروز هم برای تو....
فرقی نمی کند ،قاضی چه حکم کند.
امروز هم دلم را برای تو دار خواهم زد
بخدا دوستت دارم کاش فقط لای ان کتاب عهد عتیقی که برایم فرستادی گوشه ایی از دلت را برایم جا می گذاشتی تا روی برگ اخرش روی گلبرگ سرخی بنویسم می بوسمت و ان را مانند دل تو لای کتاب جا بگذارم
دلم امروز بارا ن که می بارد خبر باریدنش را به تمام اهل خانه دادم و خودم نشستم لب پنچره و برای نگاه فرسنگها دورت دعا کردم برمن ببخش که خود خواه شدم و دلم برایت تنگ شد برمن ببخش که خواستمت بی انکه ملاحظه کنم تو شاید از ان دیگری باشی و من بی نصی از نگاه گرم تو زیر باران بمانم و بلرزم از و بترسم از گرگهایی که در کمین معصومیت من نشسته اند و من دلم از بازی رنگین کمان چشمان هیزشان است. حالا برایم دعایی بخوان شاید همان دعایی که ورد زبان از یاد رفته شده است حال ذلم را خوب کند بیش از این نمی رنجانمت چونکه دلم گره خورده به غوغای سکوت چشمانت به خدا میسپارمت خوب من
تمام روز به احترام خودم سکوت کرده ام
هم باورت می شود که حرفت ،نگاهت، نفست ،،،نمازت ،نیازت ،همه و همه دروغندبه دوغهایت دل می بندند و
باورشان می کندو عادت میکند میدونم یک دروغگوی قهار است اما باز خودم را پشت نقاب معصومیت و سادگیم
پنهان کرده ام تا کی این گرگ دروغگو من بره را بدرد خدا داند و بس !
بهانه امدنت امید دوباره زندگی من است عشقم دلم گلم عزیزم
امیـــرعلی من بزرگترین عشق جاودانه عمه جان تولــــــــــــــدت مبارک
یادت هست تمام سال و ماه و هفته ها را اه چه یاد اوری مضحکی نمی دانم خنده ام بگیرد یا گریه تو یادت نیست
و من تمام این روزها بیقرارو دلتنگ تو ام حتی نباید بیقرار تو باشم دلتنگ تو باشم و حتی نباید چشم امید به
معجزه ایی داشته باشم که شاید همین روزها بقچه بغضم را گره نزده بیندازم پشت گلویم تا از خودم و از توی
نیامده پنهان کنم گریه هایم را جانکم دیگر باید برایت چه بیاورم تا قهرت را بخرم و دوباره به گناه بیفتم بگذارمن
کافر شوم به دین نداشته تو قهوه تلخ بغض ویران شده اواره نگاه بی یاد تو و تمام هیچ های دردناک من پر از
زخمم یک دل جراحت دارم و مرهم نیست از حرفت از نگاهت از بودنت می خواهم ترک کنم مخدر بودنت را که
مرا به اعتیاد کشانده توی قلب تو کارتن خوابم کرده و من ولگرد معتاد خمار نیستی تو هستم حالا که مستم
کردی حالا که نیستم کردی حالا که باختم همه تورا در این قمار لعنتی رهایم کن رهایم کن و برو این لاشه
موریانه خورده این قلب شکسته این نگاه بی رمق این دل دردمند این من عزا دار این حوای له شده لگد کوب
شده دیگر نای ماندن ندارد بگذار نرفته بمیرم من به تو معتادم نگاهت اغوشت دلت را ازمن مست نگیر که
...........
جریمه ام کرده ای یک عمر تمام از روی رد پای رفته ات گریه را مشق کنم صد افرین دلتنگی سهم تمام من
برو خوش باش لوک خوش شانس
دامن چین دار روزهای کودکیم را می پوشم گل سر صورتی ام را به موهایم میزنم و هی دل بیقرارم را میفرستم دم
درب حیاط به انتظار امدنت ارام نیا مسافر من خسته ام از این همه انتظار.
نمیایی و من دوباره خسته و ملول برمیگردم لب طاقچه خاطراتم می نشینم و خودم را ورق میزنم اشتباهات نکرده
ام را هم که خط بزنم باز هم کم می اورم تعداد تمام روزهای نیامده تو را میبینی به تو حسادت میکنم اینقدر زیاد
که از خودم متنفر می شوم دلتنگ که میشوم جرات بغض کردن هم ندارم که مبادا انا هم دلتنگت شود که مبادا
یادمان بیاید لبخند تو قربانی لحظه های سردو سنگینی شد که کودکی مرا هم با خود برد به روزگارانی دور که
تو دستم را می گرفتی و اغوش گرم تو و شانه های ارام بخش تو تکیه گاه کودکانه هایم بود حالا من تمام
ستاره های اسمان را کم اورده ام من تو ،خودم،وهمه دنیا رو کم اورده ام.یک بهار دیگر هم از راه میرسد و من
بی تو باید یامقلب القلوب را از بر کنم دریغ و درد ..........
اینهمه نرفتن خسته ام از اینهمه نیامدنها نبودنها تا کی می خواهی نیست باشی و منم خوشخیال امدنت این
چهارشنبه سوری اخر سال چه کسی دستم را می گیرد و من را همراهی می کند تا از روی اتش دلم بپرم و
زردی اش را بسپروم به زمین و سرخی اش را از ان خودم بکنم به خودم قول داده بودم تمام غصه هایم را تلنبار
کنم در پستو خانه دلم تا گرد و خاک بنشیند رویشان اینقد کم رنگ شوند تا از یادشان ببرم نع انگار البوم
خانوادگی شده است این کهن خاطرات از یاد نرفتنی تا به کی می خواهم از یاد ببرمشان میدانی چند سال
است که هفت سین خانه ام یک سین ثابت کم دارد؟؟برایت نان برنجی کرمانشاه توی دوری گل قرمزی
گذاشته ام ،چایی به رنگ عقیق و پولکی را توی سینی مسی و استکان کمر باریک برایت مهیا کره ام خانه دلم
را اب و جارو کرده ام اسفند و کندر دودکرده ام لباس پلو خوری ام را پوشیده ام به خودم عطر زده ام موهایم را
دو گوشی بسته ام و از همان رژ لب صورتی ای که تو دوست داری به لبهایم زده ام جان من تا تو بر گردی یادت
هست وقت رفتنت چه گریه ها که نکردم من و اسمان و با هم باریدیم من اشک چشمانم را پشت سرت ریختم
تا تو برگردی خیلی زود اما تو مرا در پائییز جا گذاشتی بین تمام کودکیهایم که بمن گفتن انا رفته یه شهر دور
صنم رفته پیش خدا و بهار ما دیگه بهار نمی شه نع خدا دیگه دوستت ندارم دیگه باهات حرف نمی زنم دیگه
هفت سین بی انا هید نمی چینم ستاره ناهید من سالهاست که دیر کرده بخدا............
دلشوره خودم را دارم امروز کسی نیست تا هوای مرا داشته باشد دارم بچه می شوم
چقدر حقیر شدم از چیزی که می ترسیدم سرم امد.من ،از دوست داشتن بخاطر دیگری از محبتهای الکی از نگاه خاموش متنفرم .امروز دلم می خواست راه بروم تا به اخر دنیا برسم اینقد راه بروم تا کف پاهایم تاول بزند و من از راه رفتن نایستم .دوستی امروز بمن چندین بار از ته دل گفت چقدر عزیز شدی امروز خوشحالم نکرد از اینگونه حرف زدن دلم می خواست بغض کنم و تمام بغضم را توی هلیل رود خالی کنم و دست خالی بر گردم خانه بر گردم سر کاری که خودم را به بیگاری کشانده ام بر گردم سر خانه اولی که هیچ و قت راه روشنی برای رسیدن به اهدافم در ان نمی بینم .خسته ام. دلم تنگ است .بگذار بی واسطه بگویم دلم تنگ علیرضای خودم است .
امروز می خواهمت برای همین لحظه شانه هایت را برای گریه هایی که در نبود تو ریختم و تو نبودی تا مرا تنگ در اغوش بگیری و نوازشم و کنی بمن بگویی گریه نکن نفسم این روزهایی تلخ بسر خواهند امد و من و تو هم خستگیمان را کول می کنیم و از اینجا می رویم پشت هیچستان خانه ایی می خریم به بزرگی تمام دنیا بدون در بدون دیوار بدون پنجره رو به ساحلی شنی تو روی ننو می نشینی و هی روزنامه های صبح و عصر را ورق می زنی و از من گمشده و خود گمشده ات در روزنامه ها سراغ می گیری می دانم که کسان من قاب عکسم را از دیوار برنمی دارند تا من برگردم و همین طور کودکانه در اغوش بکشمشان و تو پا بندم می کنی که نروم اگر بخواهم نتوانم سرم را روی شانه ات می گذاری و می گویی نفسم گریه کن تا من اشکهایت را قربان شوم گریه کن تا تمام این بغض لعنتی ات تمام شود و بعد دستم را می گیری و مرا به دریا می بری من را غرق دلت می کنی و من هر چه دست و پا می زنم نمی توانم نجات پی دا کنم و تو دوباره بر می گردی و روی ننو می نشینی و مرا نظاره می کنی چه خود خواهی می شوی گاهی اما دوستت می دارم به اندازه تمام روزهای نداشته ایی که می دانم نمی توانم داشته باشمت
خسته ام کوله بارم را بردوش گرفته ام و به ناکجا ابادی هجرت خواهم کرد که خواب چند هزار ساله اصحاب کهف روحم رااشتفته نسازد اجازه ام بده تا بازوانت را محکم در بغل بگیرم تا از طوفان شوم نیامده نترسم و از افتادن از چشم تونترسم دلم را به کدام هوایی جلد دلت کردم نمی دانم حالا بگذریم این حرف هر روز ماست می دانی دلتنگی یعنی چه یعنی من که روز به روز دارم تمام می شوم و تو تابوت ارزوهایم را به دوش گرفتهایی و برای خانه ات دنبال خدایی دگر می گردی یادت نرود فاتحه برایم بخوانی و قدری حلوا برایم خیرات کنی من از هجوم نیامدنهای تو وحشت دارم تنهایم مگذار که بی تو این روزها دارم سکه یه پول می شوم بی دلی بهانه مضحکی است برای نیامدنت .