چندوقتی بود خودخواهی یک نفر بدجوری ذهن و روانم را به هم ریخته بود . باورم نمی شد که مگر می شود یکی تا این حد از خودمتشکر و مغرور باشد . و حتی ذره ای برای عقاید دیگران احترام هم قائل نباشد ، و چون عادت ندارم اجازه بدهم ، یک موضوعی بیش از یکی دو روز ناراحتم کند ، بالاخره یک راهی برایش پیدا کردم .
نشستم به جای اینکه به خودپسندی کسی که رابطه ی چندانی باهم نداریم و گه گاهی شاید فقط یکی دو کلمه حالی از هم بپرسیم ، فکر کنم ، به همه ی دوستان خوبی که واقعا گلچینشان کرده ام و به عقاید و باورهایشان افتخار می کنم ، فکر کنم . راه حل خوبی ست . آرامش می دهد به آدم .
باور عجیبی دارم به این جمله که: آدم ها را باید از نوع حرف زدن و تفکرشان شناخت و این بزرگترین اشتباه من است که همیشه ادمها را از روی ظاهر ساده اشان میخواهم بشناسم فکر نکردن به این نوع ادمها بهتر از فکر کردن است کاش از تخت پادشاهی غرورش و دروغش ویران شود و روزی ببینم که سرش به سنگهای اندشه خورده است کاش بدانم این بشر لاف چه چیزی را می زند و دیشب در این فکر بودم که یهوه بمن قدرتی بدهد که بتوانم فکر پلیدش را بخوانم
نظرات شما عزیزان: