باورانه

امروز می خواهمت برای همین لحظه شانه هایت را برای گریه هایی که در نبود تو ریختم و تو نبودی تا مرا تنگ در اغوش بگیری و نوازشم و کنی بمن بگویی گریه نکن نفسم این روزهایی تلخ بسر خواهند امد و من و تو هم خستگیمان را کول می کنیم و از اینجا می رویم پشت هیچستان خانه ایی می خریم به بزرگی تمام دنیا بدون در بدون دیوار بدون پنجره رو به ساحلی شنی تو روی ننو می نشینی و هی روزنامه های صبح و عصر را ورق می زنی و از من گمشده و خود گمشده ات در روزنامه ها سراغ می گیری می دانم که کسان من قاب عکسم را از دیوار برنمی دارند تا من برگردم و همین طور کودکانه در اغوش بکشمشان و تو پا بندم می کنی که نروم اگر بخواهم نتوانم سرم را روی شانه ات می گذاری و می گویی نفسم گریه کن تا من اشکهایت را قربان شوم گریه کن تا تمام این بغض لعنتی ات تمام شود و بعد دستم را می گیری و مرا به دریا می بری من را غرق دلت می کنی و من هر چه دست و پا می زنم نمی توانم نجات پی دا کنم و تو دوباره بر می گردی و روی ننو می نشینی و مرا نظاره می کنی چه خود خواهی می شوی گاهی اما دوستت می دارم به اندازه تمام روزهای نداشته ایی که می دانم نمی توانم داشته باشمت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, |