بعضي زخــــم ها هســــــت كه هـــــــــر روز بــــايـــد روشونو باز كنــــي
و نـــــــــمـــــــــــــك بپـــــــــــاشــــــــــ ــــي ...
تــــــــا يــــــــــادت نـــــــــــــره كه ســــــــــــــراغ بعضـــــــــــي آدمـــــــــــــا
نبــــــــــــــــــــايـ ـــــــد رفـــــــــــت ، نــــــــــــــبـايـــد! ! !
این روزها مردی در من متولد شده که نمیدانم تاوان کدامین اشتباه من است
رنگ شناسنامه ام و برگهای تا نخورده اش مجبورم میکند هی دروغ پشت دروغ ببافم و پهن کنم روی هر چه بادا باد
حالا به رنگ موهایم که خیره می شوم از خودم می ترسم از پاهای نرفته ایی که جاماندند و از مردی که در گرگ و
میش موهای من خودش را گم نخواهد کرد گیجم حالا هی بمن نگو چادرت را سرت کن بمن نگو لبهایت را که غنچه
می کنی جهانی به ارامش می رسند من از معاشقه با کلمات بی حیا می ایم مرا به مسیح چه که من نمی توانم
تاوان مریم بودنم را پس بدهم چادرم را کمی جلوتر می اورم بگذار در چشمهای شور تو خانه کنم دلم شور بی خود
می زند اینجا ایران است غسلت می دهم و نمکهای دلم را به قیمت ارزان می فروشم گیجم نکن من دستپاچه ام و
زمین می خورم و تو را سقط می کنم تا گناهکار ابدی شوم و برزخ را به خود خودم بشارت بدهم دلم به معجزه
ایمان دارد ناشتا کمی انگور می خورم تا تمام خودم را شراب کنم در چشمهای یائسه تو
اِمیری باراکا، شاعر و نویسندهی جنجالی امریکایی، درست در جایی ایستاده است که چهار سنت مخالفخوان امریکا به هم میرسند: سنت هیپیزم، سنت هارلم، سنت مارکسیستی و سنت اسلامی.
باراکا، با نام اصلی ایورت لیروی جونز، در هفتم اکتبر 1934 در خانوادهای سیاهپوست در نیوآرک ایالت نیوجرزی به دنیا آمد. پدرش پستچی بود و مادرش مددکار اجتماعی. باراکای جوان به دانشگاه روتگرز رفت و دو سال در آنجا درس خواند. سپس به دانشگاه سیاهپوستی هاوارد رفت و در 1954 در رشتهی زبان انگلیسی لیسانس گرفت. برای سه سال تفنگدار نیروی هوایی شد. به نیویورک رفت و با جنبش هیپیزم و نسل بیت آشنا شد. آلن گینزبرگ، شاعر بزرگ نسل بیت، تاثیر بی چونوچرایی بر ادبیات او گذاشت.
شعری از این كتاب را كه هم نام كتاب نیز است، می خوانیم:
تازگیها، دیگه عادتم شده
که زمین وا بشه و ببلعدم
وقتی بیرون میزنم تا سگمو بگردونم
یا دیگه عادی شده
موزیک نامیزون چرندی که باد میزنه
وقتی دارم میدواَم تا به اتوبوس برسم...
تازگیها، چیزا اینجوری شدهن!
حالا هر شب که ستارهها رو میشمرم
عدلی، هر شب میرسم به یه عدد
وقتی هم ستارهها نمیخوان شمرده شن
جاهای خالیشونو میشمرم
دیگه آواز نمیخونه هیچکسی!
دیشب هم، رو نوک پا، پاورچینپاورچین
تا دم اتاق دخترم رفتم و دیدم که انگاری
داشت با یه بندهخدایی حرف میزد
اما وقتی درو وا کردم و رفتم تو اتاق
هیشکی تو اتاق نبود...
دخترم فقط یواشکی نگاه میکرد
رو زانوهاش
توی دستای به هم چفت شدهشو.
هرروز که روزمان را دوباره ازنو شروع میکنیم کلی ادم ازکنارمان رد می شوند با کلی نشانه های جدید و ما ادمهای پر مشغله بدون توجه از کنار تمام این نشانه ها بی هیچ توجه ای می گذریم ادمهای جورواجور باعجله ازکنار هم میگذرند بدون حتی کوچکترین لبخندی امروز داشتم با خودم فکر می کردم چقدر خوب می شد که از کنار هر کس که میگذریم از سر مهربانی بجای اخمهای گره شده در قاب صورتمان لبخندی تحویل هم بدهیم
مدتها بود که از نظر روحی روانی من ،خودم را تحت فشار قرارداده بودم اما امروز به این نتیجه رسیدم که دیگر دنیا ارزش غصه خوردن ندارد من فقطخودم را در این وادی حیرانی تباه خواهم کرد پس بیخیال هر چی خوش خیالیه دلم خنده مستانه می خواهد
بوسه می خواهم بوسه ای گس همچچون خرمالوی نارسی که هیچ کس ندارد هوسش را